اعترافات یک جانی
نوشته شده توسط : a.t.leskoklaye
جوانی که 12 سال پیش با همدستی پدرش داماد و خواهرش را به قتل رسانده تصور نمی‌کرد با تهدید مادر و برادرش برای گرفتن پول، راز هولناکش فاش شود. پدرش که عامل اصلی جنایات خانوادگی است 5 سال پیش آخرین نفس‌های زندگی‌اش را کشید و شاید تصور نمی‌کرد همسر و پسرش روزی راز دو قتل وی را به پلیس بگویند. نعمت 28 ساله به خاطر قتل خواهر و دامادشان بازداشت است. وی با چهره‌ای آرام و خونسرد از قتل خواهرش صدیقه و دامادشان حسن می‌گوید. اعترافات جنایتکاری که ازخـــون می‌ترسد اعتیاد داری؟ بله، از 15 سالگی تریاک می‌کشیدم، اما در حال حاضر اعتیاد به شیشه و کراک دارم. چرا قتل؟ دامادمان خواهرم را کتک می‌زد و خواستم با کشتن حسن، خواهرم را به آرامش برساندم. شنیدیم پسر عمه‌ات بود؟ بله، حسن برای کار به تهران آمده بود که به خواستگاری خواهرم آمد و با هم ازدواج کردند. به خواهرت کمک کردی؟ قصد من کشتن نبود فقط از وی کینه داشتم. چه کینه‌ای؟ حسن بعد از ازدواج با خواهرم به مشکل رسیدند و هر چند وقت یکبار خواهرم را به خانه ما می‌آورد و حتی جلوی چشمان ما خواهرم را کتک می‌زد و به خانواده‌ام ناسزا می‌گفت، به خاطر همین من به دنبال انتقام‌گیری بودم. پدرت چه نقشی داشت؟ پدرم با دیدن اتفاقاتی که برای خواهرم افتاده بود تصمیم به کشتن حسن گرفته بود و وی مرا مجبور کرد با هم حسن را بکشیم. مجبور؟ چند روز پيش از قتل، پدرم به سراغم آمد و در مورد کشتن دامادمان با من صحبت کرد، ولی من قبول نکردم، اما وقتی پدرم گفت که احتمال دارد در کشتن حسن به دلیل تنها بودن خودش به قتل برسد، من هم به خاطر اینکه به پدرم آسیبی نرسد کمکش کردم. حسن را چطور به قتل رساندی؟ یک روز حسن به خانه ما آمد و من با تبری که پدرم از قبل تهیه کرده بود ضربه‌ای به سرش زدم و سپس پدرم با چوب چند ضربه به حسن زد تا مطمئن شدیم نفس نمی‌کشد. در محل حادثه تنها بودید؟ نه، وقتی حسن به خانه آمد مادر و خواهرم نیز همه مراحل به قتل رساندن حسن را مشاهده کردند. خواهر و مادرت مانع نقشه نشدند؟ خواهرم که وقتی متوجه شد تصمیم به قتل حسن داریم ما را تشویق می‌کرد و حتی وقتی همسرش روی زمین افتاد با چوب به وی ضربه می‌زد و می‌گفت: انتقام همه کتک‌هایت را گرفتم، ولی مادرم ناراحت بود و سکوت کرده بود. با جسد چه کردید؟ داخل گاراژ خودرو‌های فرسوده گودالی 2 متری کندیم و جسد را در آنجا دفن کردیم. خواهرت را هم به قتل رساندی؟ پدرم آن کار را انجام داد و من تنها یک کمک جزئی کردم. چرا؟ 6 ماه از قتل حسن گذشته بود و خواهرم هر روز بهانه می‌گرفت و سر هر موضوع کوچکی با ما درگیر می‌شد و ما را تهدید به لو دادن می‌کرد. یک روز سر صبحانه با برادرم درگیر شد و وقتی برادرم برای رفتن به سر کار از خانه خارج شد شروع به تهدید کرد و پدرم که از کارهای صدیقه خسته شده بود او را روی زمین انداخت و با روسری خفه‌اش کرد. در قتل خواهرت چه نقشی داشتی؟ وقتی پدرم با روسری خواهرم را خفه می‌کرد به کمکش رفتم و یک سر روسری که دور گردن خواهرم بود، کشیدم تا زودتر بمیرد. با جسد خواهرت چه کردی؟ او را نیز در همان محلی که حسن را دفن کرده بودیم با چند متر فاصله گودالی کندیم و او را نیز خاک کردیم. مادرت؟ مادرم با دیدن صحنه قتل خواهرم زبانش بند آمده بود و تا مدتی نمی‌توانست حرف بزند. خواهرت بچه داشت؟ بله، یک دختر یک‌ساله. دخترش کجاست؟ با ما زندگی می‌کند و فکر می‌کند پدر بزرگ و مادربزرگش، پدر و مادرش هستند و مرا برادر خودش می‌داند و تا به امروز از قتل پدر و مادرش خبر ندارد. مادرت کجاست؟ مادرم نیز دستگیر شده است چون من قتل خواهرم را به گردن مادرم انداختم. چرا؟ زمانی که دستگیر شدم ناراحت بودم و می‌خواستم مادرم نیز دستگیر شود تا به آرامش برسم، اما او بی‌گناه است و در این چند سال، سختی زیادی کشیده است. چرا ناراحت؟ چون مادرم با پلیس تماس گرفت و راز جنایت‌های خانوادگی را به پلیس گفت. چرا بعد از 12 سال به پلیس گفت؟ چون من به‌خاطر اعتیادم به پول نیاز داشتم و هر روز از برادر و مادرم پول می‌گرفتم و در صورت دریافت نکردن پول آنها را تهدید به کشتن همچون خواهر و دامادمان می‌کردم تا اینکه مادرم و برادرم از تهدیدهای من خسته شدند و مرا به پلیس معرفی کردند. پدرت کجاست؟ پدرم 5 سال پیش فوت کرد. به سر خاک خواهرت می‌رفتی؟ نه، ما بعد از به​قتل رساندن خواهرم از آن گاراژ که اجساد را خاک کرده بودیم نقل مکان کردیم و به حسن‌آباد قم رفتیم. بعد از قتل عذاب وجدان داشتی؟ روزهای نخست عذاب وجدان داشتم، اما به خاطر مصرف مواد دیگر به هیچی فکر نمی‌کردم و زندگی‌ام را می‌گذراندم. چطور دستگیر شدی؟ در حسن‌آباد قم بودم و داشتم به سمت خانه دایی‌ام می‌رفتم که ماشین پلیس به سمت من آمد و مرا دستگیر کردند. چرا فرار نکردی؟ خبر نداشتم دنبالم هستند، اما وقتی دستگیر شدم برادرم را در ماشین پلیس دیدم و مطمئن شدم مادرم مرا به پلیس لو داده است. خانواده دامادتان خبر دارند؟ نه، پسر عمه‌ام به‌خاطر اینکه با خانواده‌اش اختلاف داشت از آنها جدا شده و به تهران آمده بود به همین خاطر از هیچ چیزی خبر ندارند. چرا مادر و برادرت را نکشتی؟ آنها به من پول می‌دادند و هیچ کینه‌ای از آنها نداشتم و می‌ترسیدم. ترس؟ از خون می‌ترسم و حتی توان دیدن کشتن گوسفند را ندارم. حرف آخر؟ نمی‌دانم. در حال حاضر که خواهرزاده‌ام این راز را فهمیده چه آینده‌ای دارد.


:: موضوعات مرتبط: , ,
:: برچسب‌ها: ‏"‏جنایت‏"‏ ,
:: بازدید از این مطلب : 644
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: